_سمیه پاشو دیگه چقد میخوابی پاشو دیگه الان مهمون میاد واااای سمیه دارن در میزنن
وقتیدید جوابی نمیدم تا5ثانیه هیچی نگفت ولی با صدای جیغش خواب به کلی از سرم پرید..
_سمیههههههههههههههههههههههههههههههه
با هزار بدبختی ازتختم بلند شدم سمانه هم وقتی دید بلند شدم رفت بیرون ولی هنوز کامل نرفته بود که سرشو از لای در اورد بیرون و گفت
_یه اب یه اون صورتت بزن عین یابو شدی
_چشم دیگه چی؟
_نه فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه
_تورو خدا تعارف نکن
_نه اگه یادم اومد بهت میگم
_ماشالا رو که نیست سنگ پا قزوینه
_تو به این کارا کاری نداشته باش
_چرا؟از وقتی یادم میاد به ما میگفتند حواستون به خواهر برادراتون باشه اونم تو این دور و زمونه ای که ادم نمیتونه به چشماشم اعتماد کنه
_نه بابا تو هم از این حرفا بلدی؟
_حرفامو قبول داری؟
_اره باحا...
پریدم وسط حرفش وبدون توجه به حضور گرامیش جلو اینه شروع کردم به قر دادن..
_ایول ایول به خودم که درسامو فولم اگه رشته زمونه شناسی بزنم دو سوته قبولم حالا مواد لازم برا شناخت زمونه :یه دختر علاف(اشاره به سمانه)با چسب م.....
یهو سمانه جوش اورد و افتاد دنبالم وایییی خداجون کمک انگار موتورش خیلی جوش اورده وایی خدا غلت کردم نه واسه چی ؟من که کاری نکردم خودش نباید منو از رخت خوابم جدا میکرد همونجور که دنبالم میدویید واز پله ها میومد پایین گفت
_بگو غلط کردم
_غلط کردی یابو هم خودت
_من کی گفتم یابو؟
_تو اتاق یادت نیست؟
_اهان پس داری تلافی میکنی؟
_من غلط بکنم این فرصت طلایی رو از دست بدم وتلافی نکنم
_ماشالا زبون نیست که فرش پاتریسه
_به پای شما نمیرسیم استاد..
میخواست جوابمو بده که با صدای یاالله یاالله یه مرد که یه جورایی اشنا میزد هردو به سمت اتاق هامون حمله ور شدیم
وقتی رسیدم به اتاقم با شناسایی(حرف زدنم تو طحالتون
)صاحب صدا میخواستم بپرم پایین و خفش کنم سهند بیشعور بازم مسخره بازیش گرفته بود
(بریم سراغ معارفه)اهههمم سهند خواهر زادمه که ازمن 2ماه کوچیکتره و من همیشه سر این دوماه استفاده لازم رو به کار میبرم خلاصه اینکه اونم مثل من یه ادم لجباز و بسیار شرررررر میباشدوقتایی هم که با هم یه جا میشیم که دیگهههه نگووو سقفو میاریم پایین....
موضوعات مرتبط: رمان من و زندگیم دو تایی




